داستانك رمضان۲۳، دروغ
به گزارش علم عدل ⁃ جون تو می گم... آره بابا... نوی نوئه. می دونم چی می گی. تو هم می خوای با این موتور كار كنی یه لقمه نون برای زن و بچه ات در بیاری دیگه. راستشو دارم بهت می گم...
لیوان را از پارچ پر کرد. خواست سربکشد. دستش را پایین آورد و آب را برگرداند توی پارچ.
⁃ پسر! اون موتور داغونه رو که گفته بودم تروتمیزش کنی بدیم به این بنده خدا بیخیالش شو. او نو تره رو بده بهش.
زیر لب به خودش اظهار داشت: روزه نمی گیری نگیر. دیگه چرا به مردمی که روزه می گیرن دروغ میگی. ۱۷۱۷
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب