داستانك رمضان۲۹، فطریه
علم عدل: از عصر، مثل مرغ سركنده دور خودش می پیچید. هی جلوی در خانه می آمد و هی برمی گشت. منتظر مردی بود كه هر سال شب عید فطر به خانه ش می آمد و برایش پول و عیدی بی بضاعت های محله را می آورد.
با خودش می اظهار داشت: با معرفت! امسال محله ما رو یادت رفت؟ ما چشممون به دست تو بودا. خدایا نکنه بچه یتیمهای محل بی سرویامان بمونن. نیمه شب با صدای زنگ خانه از خواب پرید. جوانی جلوی در بود. -پدرم چندماهی می شود که فوت شده. امشب دفتر بدهکاری هاش رو ورق می زدم.آدرس شما توش بود. نوشته بود به حاج محمد گلکار بابت فطریه ۱۵۰ نفر بدهکارم. قول داده ام امسال بدهی م رو به ۳۰۰ نفر برسونم.
در را که بست اظهار داشت: خدا رحمتت کنه بامرام! و بعدش زمزمه کرد: ولله الحمد. الحمدلله علی ماهدانا و له الشکر علی ما اولینا ۲۴۱۲۴۱
منبع: علم عدل
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب